زمان سلطان‌محمود می‌کشتند که شیعه است، زمان شاه‌سلیمان می‌کشتند که سنّی است، زمان ناصرالدین‌شاه می‌کشتندکه بابی(بهائی) است، زمان محمدعلی‌شاه می‌کشتند که مشروطه است، زمان رضاخان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمانِ پسرش می‌کُشتند که خراب‌کار است، امروز تو دهنش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجینش می‌کنندکه لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را درنظر نگیریم چیزیش عوض نمی‌شود: ـــ
تو آلمان هیتلری می‌کُشتند که طرف‌دار یهودی‌هاست، حالا تو فلسطین می‌کُشند که طرف‌دار فلسطینی‌هاست، عرب‌ها می‌کُشندکه جاسوس صهیونیست‌هاست، صهیونیست‌ها می‌کُشندکه فاشیست است. فاشیست‌ها می‌کُشندکه کمونیست است، کمونیست‌ها می‌کُشند که آنارشیست است، روس‌ها می‌کُشند که پدرسوخته ازچین طرف‌داری می‌کند، چینی‌ها می‌کُشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به‌سینه می‌زند، و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند... چه قصاب خانه‌ئی است این دنیای بشریت!
اما قربانی، انسانِ اندیش‌مند، انسانِ آزاده، هیچ‌کجا در خانه‌یِ خودش نیست همه جا تنهاست، همه‌جا در اقلیت‌ِمحض است.
چه‌گونه می‌توان برای جهان نو طرحی ارائه کرد درحالی‌که تعصب مجالی به اندیشه نمی‌دهد؟
چه‌گونه می‌توان دستی به برادری پیش‌بُرد وقتی که تو وجود مرا نجس می‌شمری؟
چه گونه می‌توانم کنارِ تو حقی برای خودم قائل باشم که تو خود را مولا و صاحب من می‌دانی و خون مرا حلال می‌شناسی؟
چه گونه می‌توانی درحق و ناحقِ سخنِ من عادلانه قضاوت کنی، توکه پیشاپیش، قبل‌از آن‌که من لب به سخن بازکرده‌ باشم مرا به کُفر و زَندقه متهم کرده‌ای؟
انسان و فرهنگ انسانی‌اَش تنها و تنها در فضای آزادی است که شکفته می‌شود. اما تا هنگامی که تعصب و خام‌اندیشی برجامعه حاکم است، اختناق برجامعه حاکم خواهدبود.
تاهنگامی که برداشت جامعه از آزادی این باشدکه:
« تو نیز آزادی سخن بگوئی اما فقط باید چیزی را بگوئی که من می‌پسندم » ـــ هیچ سخن حقی بر زبان‌ها نخواهدرفت، فرهنگ از پویائی باز می‌مانَد، معتقدات به چیزی کهنه و متحجّر مبدل می‌شود، جامعه بیش از پیش در بی‌فرهنگی و جهل و خام‌اندیشی فرومی‌رود، انسان از رسالت‌های‌اش دورتر و دورترمی‌افتد و هر از چندی، بُن‌بست‌های اقتصادی کُشت وکُشتاری تازه برمی‌انگیزد و شورشِ کور و بی‌هدفِ تازه‌ئی به راه می‌اندازد که میوه‌چینان البته اسمش را « انقلاب » می‌گذارند اما در عمل مفهومی بیش از « کودتا » ندارد:
سورخوران قدیمی سرنگون می‌شوند و سورخوران تازه‌ئی جای آن‌ها را می‌گیرند، و فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگر می‌شود که قالبش یکی است، شکل‌اش یکی است، عمل‌کردش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است فقط بهانه‌های‌اش فرق می‌کند.
ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظرنکند.
ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن موجودات بشری به گروه‌های مذهبی، به گروه‌های نژادی، به محدوده‌های جغرافیائی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل وخرد (که معمولا در اقلیت است) محکومِ آن نباشدکه از نسبت‌های ریاضی تابعیت کند تامُشت (که معمولا دوتاست) مغز را (که معمولا یکی‌است) زیر سلطه‌یِ خود بگیرد.
■بخشی کوتاه و منتخب ازگفت‌وشنود با #احمدشاملو( ا.بامداد ).
■ منبعِ مطلب: مجله‌ی« تهران‌مصّور » ــ 1358ــ شمارۀ 18 ــ بخشِ دوم.

There are no comments yet.