#احمدشاملو

faab64@diasp.org

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
این‌گونه
گرم و سرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌یِ خورشید
در دل‌اَم
می‌جوشد از یقیین؛

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌یِ این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.

◘ـ

آه این یقیینِ گُم شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌هایِ آینه لغزیده تو‌به‌تو!
من آب‌گیرِ صافی‌اَم، اینک به سِحرِ عشق؛
از برکه‌هایِ آینه راهی به من بجو!

◘ـ

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دستِ من
این‌سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشمِ من
به آبشُرِ اشکِ سرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
در هر رگ‌اَم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدار‌باشِ قافله‌ئی می‌زند جرَس.

◘ـ

آمد شبی برهنه‌اَم از در
چو روحِ آب
در سینه‌اَش دو ماهی و دست‌اَش آینه
گیسویِ ِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هَم.
من بانگ بر کشیدم از آستانِ یأس:
« ـــ آه ای یقیینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

✅ـ نامِ شعر:#ماهی •نامِ دفتر: #باغِ_آینه ■ 1338
✅ـ مجموعه آثارِ #احمدشاملو• دفترِ یکُم شعرها • صفحه یِ 335

faab64@diasp.org

از جنگِ بی‌شکوه
احساسی اندک دارم
اما آن‌چه به تمامی درمی‌یابم
عشقی‌ست که آرزوی همه‌گان است.

از کشمکش‌های دائمی
احساسی اندک دارم
اما آن‌چه به تمامی درمی‌یابم
آرزویِ باهم بودن است.

از جنگ برای آن‌که فقط جانی به در بَرَم
احساسی اندک دارم
اما آن‌چه به تمامی دریافته‌ام
چیزی‌ست که در این بازیِ نهفته.

#Poetry #Farsi #AntiWar #Shamloo

✅ـ شاعر: مارگوت بیکل ـ از دفترِ #چیدنِسپیده‌دَم
✅- برگردانِ : #احمدشاملو ــ #محمد
زرین‌بال
✅ـ مجموعه آثارِاحمدشاملو- دفتر دوم صفحه‌ی 539
✅ـ گرافیست: #بهزاد_شیشه‌گران

faab64@diasp.org

#کوچه
دهلیزی لاینقطع
در میانِ دو دیوار ،
و خلوتی
که به‌سنگینی
چون پیری عصاکش
از دهلیزِ سکوت
می‌گذرد.
و آن‌گاه
آفتاب
و سایه‌ئی مُنکسِر ،
نگران و
منکسر.

خانه‌ها
خانه خانه‌ها.
مردمی،
و فریادی از فراز:

ـــ شهرِ شطرنجی!
شهرِ شطرنجی!

◘ـ

دو دیوار
و دهلیزِ سکوت.
و آن‌گاه
سایه‌ئی که از زوالِ آفتاب دَم می‌زند.

مردمی،
و فریادی از اعماق
ـــ مُهره نیستیم!
ما مُهره نیستیم!

✅ـ ازدفترِ: #باغِ_آینه ــ 1338
✅ـ مجموعه آثارِ #احمدشاملو •دفترِیکُم شعرها•صفحۀ 373

faab64@diasp.org

زمان سلطان‌محمود می‌کشتند که شیعه است، زمان شاه‌سلیمان می‌کشتند که سنّی است، زمان ناصرالدین‌شاه می‌کشتندکه بابی(بهائی) است، زمان محمدعلی‌شاه می‌کشتند که مشروطه است، زمان رضاخان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمانِ پسرش می‌کُشتند که خراب‌کار است، امروز تو دهنش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجینش می‌کنندکه لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را درنظر نگیریم چیزیش عوض نمی‌شود: ـــ
تو آلمان هیتلری می‌کُشتند که طرف‌دار یهودی‌هاست، حالا تو فلسطین می‌کُشند که طرف‌دار فلسطینی‌هاست، عرب‌ها می‌کُشندکه جاسوس صهیونیست‌هاست، صهیونیست‌ها می‌کُشندکه فاشیست است. فاشیست‌ها می‌کُشندکه کمونیست است، کمونیست‌ها می‌کُشند که آنارشیست است، روس‌ها می‌کُشند که پدرسوخته ازچین طرف‌داری می‌کند، چینی‌ها می‌کُشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به‌سینه می‌زند، و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند... چه قصاب خانه‌ئی است این دنیای بشریت!
اما قربانی، انسانِ اندیش‌مند، انسانِ آزاده، هیچ‌کجا در خانه‌یِ خودش نیست همه جا تنهاست، همه‌جا در اقلیت‌ِمحض است.
چه‌گونه می‌توان برای جهان نو طرحی ارائه کرد درحالی‌که تعصب مجالی به اندیشه نمی‌دهد؟
چه‌گونه می‌توان دستی به برادری پیش‌بُرد وقتی که تو وجود مرا نجس می‌شمری؟
چه گونه می‌توانم کنارِ تو حقی برای خودم قائل باشم که تو خود را مولا و صاحب من می‌دانی و خون مرا حلال می‌شناسی؟
چه گونه می‌توانی درحق و ناحقِ سخنِ من عادلانه قضاوت کنی، توکه پیشاپیش، قبل‌از آن‌که من لب به سخن بازکرده‌ باشم مرا به کُفر و زَندقه متهم کرده‌ای؟
انسان و فرهنگ انسانی‌اَش تنها و تنها در فضای آزادی است که شکفته می‌شود. اما تا هنگامی که تعصب و خام‌اندیشی برجامعه حاکم است، اختناق برجامعه حاکم خواهدبود.
تاهنگامی که برداشت جامعه از آزادی این باشدکه:
« تو نیز آزادی سخن بگوئی اما فقط باید چیزی را بگوئی که من می‌پسندم » ـــ هیچ سخن حقی بر زبان‌ها نخواهدرفت، فرهنگ از پویائی باز می‌مانَد، معتقدات به چیزی کهنه و متحجّر مبدل می‌شود، جامعه بیش از پیش در بی‌فرهنگی و جهل و خام‌اندیشی فرومی‌رود، انسان از رسالت‌های‌اش دورتر و دورترمی‌افتد و هر از چندی، بُن‌بست‌های اقتصادی کُشت وکُشتاری تازه برمی‌انگیزد و شورشِ کور و بی‌هدفِ تازه‌ئی به راه می‌اندازد که میوه‌چینان البته اسمش را « انقلاب » می‌گذارند اما در عمل مفهومی بیش از « کودتا » ندارد:
سورخوران قدیمی سرنگون می‌شوند و سورخوران تازه‌ئی جای آن‌ها را می‌گیرند، و فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگر می‌شود که قالبش یکی است، شکل‌اش یکی است، عمل‌کردش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است فقط بهانه‌های‌اش فرق می‌کند.
ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظرنکند.
ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن موجودات بشری به گروه‌های مذهبی، به گروه‌های نژادی، به محدوده‌های جغرافیائی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل وخرد (که معمولا در اقلیت است) محکومِ آن نباشدکه از نسبت‌های ریاضی تابعیت کند تامُشت (که معمولا دوتاست) مغز را (که معمولا یکی‌است) زیر سلطه‌یِ خود بگیرد.
■بخشی کوتاه و منتخب ازگفت‌وشنود با #احمدشاملو( ا.بامداد ).
■ منبعِ مطلب: مجله‌ی« تهران‌مصّور » ــ 1358ــ شمارۀ 18 ــ بخشِ دوم.

faab64@diasp.org

گفتند:
« ـــ نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم!»
گفتند:
« ـــ دشمن‌اید!
دشمن‌اید!
خلقان را دشمن‌اید!»
چه ساده
چه به ساده‌گی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به ساده‌گی
کُشتند!
و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنج‌بارتر گونه‌ئی
ابلهانه می‌نمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَم‌اندرخَم و
پیچ‌اندر‌پیچ
از پی هیچ!

🖤🥀🖤🥀ـ🖤🥀ـ

نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیش‌تر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.

لاجرم گفتند:
«ـــ نمی‌خواهیم
نمی‌خواهیم
که بمیریم!»

و این خود
وِردگونه‌ئی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنه‌های گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُرده‌ی ایشان
مردانی
با تیغ‌ها
برآهیخته.

و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف‌اندر
نبود. ـــ
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
نمی‌خواستند
که بمیرند.

🖤🥀🖤🥀ـ🖤🥀ـ

☑️ ـ «مرثیه»
☑️ ـ نام دفتر: ققنوس در باران
مجموعه آثارِاحمد شاملو• دفترِیکُم شعرها • صفحۀ 617
☑️ ـ شاعر: #احمدشاملو

faab64@diasp.org

غافلان
هم‌سازند،
تنها توفان
کودکانِ ناهم‌گون می‌زاید.

هم‌ساز
سایه‌سانان‌اند،
محتاط
در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زنده‌گان
مُرده‌گان‌اند.

وینان
دل به دریا افگنان‌اند،
به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها
زنده‌گانی
دوشادوشِ مرگ
پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان
شرم‌سار و سرافکنده می‌گذرد.

کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جوینده‌گانِ شادی
در مِجْری‌ِ آتش‌فشان‌ها

شعبده‌بازانِ لب‌خند
در شب‌کلاهِ درد
با جاپائی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرنده‌گان.

🥀ـ

در برابرِ تُندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند.
و می‌میرند.

🥀ـ
🥀ـ

🥀ـ «خطابه‌ی تدفین»
🥀ـ از دفترِ «دشنه در دیس»
🥀ـ #احمدشاملو

زن‌ـ‌زنده‌گی‌ـ‌آزادی#
مهسا‌ـ‌امینی#

نه‌ـ‌به‌ـ‌حجاب‌ـ‌اجباری#
نافرمانی‌ـ‌مدنی#
نه‌ـ‌به‌ـ‌جمهوری‌ـ‌اسلامی#
اعتصابات‌ـ‌سراسری#