گفتند:
« ـــ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
گفتند:
« ـــ دشمناید!
دشمناید!
خلقان را دشمناید!»
چه ساده
چه به سادهگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادهگی
کُشتند!
و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنجبارتر گونهئی
ابلهانه مینمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَماندرخَم و
پیچاندرپیچ
از پی هیچ!
🖤🥀🖤🥀ـ🖤🥀ـ
نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیشتر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.
لاجرم گفتند:
«ـــ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
و این خود
وِردگونهئی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنههای گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُردهی ایشان
مردانی
با تیغها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کفاندر
نبود. ـــ
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمیخواستند
نمیخواستند
نمیخواستند
که بمیرند.
🖤🥀🖤🥀ـ🖤🥀ـ
☑️ ـ «مرثیه»
☑️ ـ نام دفتر: ققنوس در باران
مجموعه آثارِاحمد شاملو• دفترِیکُم شعرها • صفحۀ 617
☑️ ـ شاعر: #احمدشاملو
There are no comments yet.